نیمه ی تاریک وجود یا سایه:
نیمه ی تاریک وجود یا سایه:
"کارل یونگ" نیمه ی تاریک وجود را "سایه" می نامد. یونگ
گفته: "سایه، آن کسی است که شما نمی خواهید باشید!"
سایه شامل همه ی آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی می کنیم پنهان و یا
نفی کنیم.آن ویژگیهایی که از نظر دوستان و اطرافیان و از همه مهم تر ، خود ما قابل
پذیرفتن نیست.
چهره های مختلف سایه:
سایه، چهره های مختلفی داره: ترسو، خشمگین، تنبل، زشت، بی ارزش؛
عیبجو، سلطه جو و.....این فهرست می تونه شامل هر صفتی باشه. هر چه که موجب شرمندگی
ماست و وانمود می کنیم که نیستیم. همه ی ویژگیهایی که ازشون بدمون می یاد یا در
برابرشون مقاومت می کنیم.
ما در بدو تولد،خودمون رو می پذیریم و دوست داریم، چون پیشداوری نمی
کنیم که این ویژگی ما خوبه یا بده.اما به تدریج که بزرگ می شیم، از اطرافیانمون
یاد می گیریم که چی خوبه و چی بده. به تدریج یاد می گیریم که بعضی رفتارها باعث می
شه قبولمون کنن و بعضی رفتار ها باعث می شه ما رو طرد کنن.ما کم کم ویژگی هامون رو
به صورت قابل قبول و غیر قابل قبول تقسیم بندی می کنیم. یعنی از نظر خودمون خوب یا
بد. اون وقت به این نتیجه می رسیم که برای این که ، قبولمون داشته باشند، باید
خودمون رو از شر صفات بد رها کنیم یا لااقل پنهانشون کنیم!
ما مثل یک قصر بزرگ می مونیم که هزاران اتاق داره. ما هر صفتی رو که فکر می کنیم ما رو غیر قابل قبول می کنه ، به تدریج، در طی سالهای زندگیمون، در اتاق های قصر وجودمون، زندانی می کنیم و به در هر اتاق یک قفل گنده می زنیم تا دیگران متوجه نشن که ما اون صفت بد(بد از نظر ما) رو داریم.
این صفات که ما اون ها رو به بخش پایینی وجودمون می رونیم و در تاریک ترین قسمت وجودمون مخفی می کنیم، نیمه ی تاریک ما رو تشکیل می دن.ما همه ی عمر تلاش می کنیم جوری زندگی کنیم که دیگران ، توجه ی وجود داشتن اون صفات در ما نشن و بدتر از اون ، این که ، حتی خودمون هم از یاد ببریم که اون صفت رو داریم! و این خودش باعث از دست دادن انرژی زیادی می شه.
چرا پنهان کردن برخی صفات در وجودمون( راندن اون ها به قسمتهای تاریک
تا هیچ کس ،اون ها رو نبینه) باعث از دست رفتن انرژی ما می شه؟
تمرین: دو تا پرتقال رو توی دستتون بگیرین. تصمیم بگیرین یک ساعت اون دو تا پر
تقال رو یه جوری تو دستاتون نگه دارین که نه خودتون و نه دیگران اون ها رو نبینین!
اون وقت می بینید چقدر ذهن و وجودتون درگیر می شه و مجبور به صرف انرژی می شید!
حالا فکرش رو بکنین برای پنهان کردن صفاتی که در خودمون انکارشون کردیم، چقدر
انرژی صرف می کنیم! انگار یک سبد پرتقال رو یک عمر جوری پشتمون قایم کنیم که نه
خودمون ببینیم و نه دیگران!
شناخت نیمه ی تاریک وجود به چه دردی می خوره؟
ریشه ی همه ی ترسها و اضطراب ها، عصبانیت ها و غم های پنهان در وجود،
ریشه ی این که چرا نمی تونیم، کاملا، خودمون و دیگران رو ببخشیم، همه در این بخش از
وجود ما ، نهفته است. اگه یک دفعه احساس می کنین همه ی انرژی مثبتتون از بین رفته
و پر از اندوهین، باز به خاطر نیمه ی تاریک وجودتونه. برای خود من بار ها پیش
اومده که وسط یک عالم تمرینات عالی ذهنی و احساس شادمانی بالا، یک دفعه یک روز صبح
که از خواب بیدار شدم احساس کردم همه چیز بی فایده است! انگار یک دفعه دنیا سیاه
می شه!
احساس شکست، از دست دادن، ناامیدی و حتی غم ها و عصبانیت های انفجاری
که یک دفعه گرفتارش می شیم و بعد در موردشون می گیم " انگار خودم نبودم!
اختیارم از دستم خارج شد!" این ها همه و همه به نیمه ی تاریک ما بر می گرده.
اگه کسی رو از دست می دیم و نمی تونیم فراموشش کنیم، در حالی که می دونیم
مصلحت ما در فراموش کردن اونه، اگه اونقدر که می خوایم شاد نیستیم، اگه با وجود
همه ی تمرینات ذهنی و جملات تاکیدی نتیجه ی مثبتی نمی گیریم، همه و همه به خاطر
وجود سایه است.
راه اول (شناخت فرا فکنی)
:
طبق علم روانشناسی، ما صفاتی رو که در خودمون انکار می کنیم، به
دیگران فرا فکنی می کنیم! در واقع " من" صفاتی رو که در درون خودم قایمش
کردم تا خودم و دیگران ازش با خبر نشیم ، رو ، به دیگران نسبت می دم ، تا در ته
وجودم احساس آرامش کنم که "آن صفات متعلق به دیگریست نه من!"
دبی فورد در کتاب نیمه ی تاریک وجود می گه که:" ما نمی تونیم
صفتی رو که در خودمون نداریم، در دیگران، تشخیص بدیم! یعنی ما تمامی آنچه که می
بینیم و از آن خوشمان یا بدمان می آید، هستیم! وقتی با انگشت اشاره به طرف کسی
نشانه می روی، به یاد بیار که در همون حالت، سه انگشت دستت، خود تو رو نشونه گرفتن!"
یادتونه که توی دو پست قبل، قرار گذاشتیم تا با هم تمرین کنیم و
ببینیم که چه خصوصیاتی در دیگران ما رو عصبانی یا غمگین می کنه؟ و ما چه خصوصیاتی
رو به دیگران نسبت می دیم؟ حالا به لیستتون رجوع کنین! همه ی صفاتی که به دیگران نسبت
دادین، همون صفاتیه که سالها قبل یه جورهایی به این نتیجه رسیدین که نباید در شما
وجود داشته باشه! پس توی یه اتاق از کاخ وجودتون، قایمش کردین و اینقدر جلوی
دیگران انکارش کردین که دیگه خودتون هم یادتون نمی آد واقعا" یه زمانی اون
صفت در شما هم بوده! پس آنچه که به دیگران فرا فکنی می کنیم ، ما هستیم!
نکته: ما فقط صفات بد رو به دیگران برون فکنی نمی کنیم! خیلی وقتها ما
صفات مثبت رو هم به دیگران نسبت می دیم. اون ها هم صفات سایه ی ما هستند که ما
نتونستیم بپذیریمشون و به همین دلیل به دیگران نسبت می دیم!پ س حتما" به
تحسین هایی که از دیگران می کنین ، هم ،دقت کنین و ازشون لیست بردارین.
راه دوم (از چه می رنجیم)
:
ببینین وقتی با دیگران مجادله می کنین و اون ها صفاتی رو به شما نسبت
می دن، فقط از بعضی از اون صفت ها واقعا" از ته دل می رنجین! یعنی یه سری
صفات هست که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستین بپذیرین که اون ها متعلق به شمان! اون ها
هم صفاتی هستند که شما یه زمانی درقسمت " سایه" وجودتون، مخفیشون کردین!
این همه عصبانیت از شنیدن اون صفات، به خاطر اینه که ما همه ی عمر
تلاش کردیم تا پنهان کنیم که اون صفات رو داریم، اما حالا یک نفر پیدا شده و داره به
ما می گه " ما، آن هستیم!" اون صفات،رو یاد داشت کنین چون کلی کار
باهاشون داریم!
راه سوم(شناخت بار احساسیمون نسبت به کلمات) :
یه لیست از صفات خوب و بد تهیه کنین.بنشینین جلوی آینه و با صدای بلند
، اونها رو، به شکل جمله ی " من......هستم!" بخونین. مثلا" بگین من
بدجنسم. من
دروغگو هستم. من دوست داشتنی هستم. من زیبا هستم و.... ببینین نسبت به کدوم صفات
خوب و یا بد، یه احساس خاصی دارین و پذیرفتنش براتون سخته.( به این میگن داشتن بار
احساسی نسبت به کلمات). اون ها رو هم یاد داشت کنین چون قطعا" جزو صفات نیمه
ی تاریک شما هستن.( نگران نباشین! این کار تولید ماند نمی کنه! چون شما در حال کشف
چیز هایی هستین که ماند واقعی رو در زندگی و افکار شما می سازن!)
اگه تونستین بدون هیچ ناراحتی، جمله ی "من...... هستم"رو
درباره یک ویژگی بگین، به سراغ کلمه ی بعدی برین. در
واقع شما باید کلماتی رو که برای شما دارای یک "بار احساسی" هستند، رو
شناسایی کنین.اگه شک کردین که واژه ای برای شما سنگینه یا نه؟ چشمتون رو
ببندین و
مجسم کنین کسی که براتون خیلی مهمه، داره اون صفت رو به شما نسبت می ده.اگه
در این
صورت احساس خشم یا ناراحتی می کنین، حتما" اون صفت رو یادداشت کنین. من یه
سری از این صفات رو برای شما می نویسم، شما کاملش کنین.یادتون
نره هم صفات خوب و هم صفات بد.
لیست صفات:
بداخلاق،بی عرضه،دل نازک، موذی، خشکه مقدس، زورگو،خوشبخت، قالتاق،دهن
لق، سواستفاده چی، احساساتی، شلخته، خسته کننده،خوش هیکل، دلشوره ای، عیبجو، افاده
ای، لوس،مهربان ،نارفیق،بدبین،دعوایی،بدهیکل،بدزبان،درستکار،بی مصرف، دست و پا چلفتی،
زیبا، خوب، کاسه ی داغ تر از آش، دوست داشتنی، بدبخت،وقت نشناس و .......
نکته ی مهم:
یکی از ویژگیهایی که توصیه می کنم همه روش کار کنن، صفت
"خوب" و " دوست داشتنیه". بیشتر آدم ها، در ته وجودشون این
احساس رو دارن که "اونقدر که باید، خوب و دوست داشتنی باشم، نیستم!" این
همون چیزیه که وقتی قانون بخشایش رو برای خودمون انجام می دیم، می بینیم، هنوز
انگار کامل خودمون رو نبخشیدیم!برای همین، کاملا" احساس خوشبختی نمی کنیم.
یه مثال براتون از دوستی می زنم که می گفت من همه ی صفات بد رو می
تونم جلوی آینه به خودم بگم و هیچ احساسی از این که کلمات بار احساسی برام داشته
باشن، ندارم.اما اولین بار که مجبور شد جلوی همه بلند بگه " من دوست داشتنی
هستم" به شدت بغض کرد و حالش از شدت اضطراب به هم خورد!
از این قضیه نترسین. همه ی ما، به نسبت کمتر یا بیشتر یه "من
ملامتگر" در درونمون داریم که معتقده: " من ، اونقدری که بایدخوب، زیبا،
پذیرفتنی و دوست داشتنی باشم، نیستم!" ما، بعدا" روی همه ی این ها با هم
کار می کنیم.
در مورد لکنت زبان چطور؟؟؟؟؟؟؟؟